kouchoolooye maman
کوچولوی مامان، قدمهای کوچیکت تو زندگی مامان و بابا برکت رو با خودش آورد و مهمتر از همه شادی. عزیزم ٢٠ مهر ٩٠ ساعت ١٤:٣٠ صدای قشنگت مثل نم نم بارون توی گوشم پیچید. و من دو ماه تموم توی تخت نشستم و شبانه روز بهت شیر دادم چون به محض اینکه میذاشتمت روی تخت شروع به گریه میکردی، شاید وقتی بزرگ شدی به راحتی باور نکنی که مامان واقعاً دوماه تموم تو رو تو بغل داشت بدون اینکه یک ساعت کامل بتونه بخوابه و امروز زانو درد و کمر درد فقط بخاطر اون دو ماهه. پسر نازنینم هر روزی که میگذره به زندگی امیدوارتر و خوش بین تر میشم. روزها رو میشمرم به امید روزی که بتونی بنویسی بابا آب داد. عزیزم روزها که میام سرکار تمام فکرم پیش توست و منتظرم که برسم خونه تا روی ماهت رو ببینم. عزیز دلم منو ببخش که بیشتر روز رو کنارت نیستم تا بهترین لحظات رو با تو سهیم باشم. قشنگم بازم فردا برات مینویسم از آرزوهام ، از تو و همه زیبائیهات. همیشه دوستت دارم.